از بحث گذشته جمله مهمي باقي مانده است كه در بحثهاي آينده ما دخالت دارد و آن: «انا جعلنا في اعناقهم» است. ظاهر آيه شريفه اين است كه ما اين كار را انجام داديم، ما بر گردن اينها غل نهاديم «وجعلنا من بين ايديهم سدا» ما قرار داديم براي اينها سد و مانع را.
در اينجا ممكن است سؤال شود كه آيا تكبر، خودخواهي، خودمحوري، لجاجت و بالاخره اين صفات رذيله از خود انسان است يا از خداوند؟
بايد گفت اين خود انسان است كه خويش را به غل ميكشد، يعني روح خويش را به غل جامعه مغلول ميكند، و صفت رذيله آن طور او را احاطه ميكند كه ديگر نميگذارد تفكر كند و حركتي بنمايد. پس چرا نسبت فعل به خدا داده شده و به خود آن شخص حسود، متكبر، و لجوج داده نشده است؟ جوابش اين است كه ما از قرآن شريف استفاده ميكنيم، وقتي اسنان خودسازي ميكند تا مهذب شود، كار خداوند است. زمينه را ما فراهم ميكنيم اما خداوند است كه ما را ميسازد. لذا در آيه شريفه ميخوانيم:
«وَ لَولا فَضْلُ الله عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مازَكي مِنْكُمْ مِنْ اَحَدٍ اَبَداً وَ لكِنَّ الله يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ الله سَميعٌ عَليمٌ»
اگر دست عنايت خداوند نباشد و اگر فضل و رحمت خداوند نباشد، هيچكس نميتوند خود را مهذب كند. فقط كسي كه تهذيب ميكند خداوند است، چنانچه هدايت هم بدست خداست. خداوند بايد ما را هدايت كند زمينهاش دست ماست، ما بايد جدي باشيم و دعا كنيم و رابطهمان را با انجام واجبات و مستحبات با خدا محكم نمائيم تا زمينه فراهم شود. وقتي چنين شد نور خداوند خواهد آمد. مثالي بزنيم، البته اين مثال خيلي بعيد است، اما از يك جهت هم تقريب به ذهن ميكند.
لامپ برقي را در نظر بگيريد، اين لامپ بايد براي خود زمينه را فراهم كند، تا كارخانه به او نور دهد، وگرنه اگر اتصالش را به كارخانه قطع كند، مثلاً سيم پاره شود يا اينكه در خود لامپ نقصي به وجود بيايد، خواه ناخواه نميتواند نيروي لازم را براي ايجاد نور بگيرد. در اين عدم توانايي لامپ از كسب نيرو، تقصيري متوجه كارخانه برق نيست. نقص از كارخانه نيست، هر چه هست از قامت ناساز و بيخاصيت خود لامپ است كه رابطهاش را با كارخانه قطع كرده است. هر چه هست تقصير لامپ است كه سيمش متصل نيست. به عبارت ديگر زمينه براي اينكه از كارخانه نيرو بگيرد و نور بدهد فراهم نشده است.
در انسان هم همينطور، زمينه دست ماست، آمدن صفات خوب به جاي صفات رذيله هم همينطور براي همين هم به هر دو «تهذيب نفس» ميگوئيم، يا قرآن اسمش را «تزكيه» ميگذارد، يعني پاك كردن دل از ناپاكيها. تزكيه و تهذيب از خداوند است. «... وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ الله لَهُ نُوراً فَمالَهُ مِنْ نُورٍ» (كسي كه خدا برايش نوري قرار نداده، داراي نوري نيست) زندگي او تاريك است و وحشتناك. آنچه كه هست اين است كه ما بايد زمينه را فراهم كنيم، تا استعداد گرفتن نور در ما به وجود آيد. اگر ما در يك شيشه را محكم ببنديم و آن را در دريا بيندازيم، يك سال هم بماند يك ذره آب درون آن نميرود آيا اين تقصير درياست يا تقصير شيشهاي است كه درش مسدود است. حالا به هر اندازه كه درش را باز كنيم، آب داخل آن ميشود اگر يك روزنه كوچك روي در شيشه ايجاد شود، آب ذره ذره به درونش نفوذ ميكند و اگر در شيشه را كاملاً برداريم، ناگهان پر از آب ميشود. همينطور است اگر كسي مهذب نشود و نور خدا در دل نتابد. اين تقصير درياي بيكران رحمت الهي نيست، تقصير خود اوست كه دلش را به صورت شيشه در بسته در آورده است، در شيشه دل را بايد باز كرد تا ناگهان مالامال از نور خدا شود و اگر هم نيمه باز باشد، كمكم نور در آن ميتابد. لذا شايد بيشتر از پنجاه مورد در قرآن به اين موضوع اشاره شده است:
«سَواءٌ عَلَيهِمْ اسْتَغْفَرتَ لَهُمْ اَمْ لَمْ تَسْتَغفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ الله لَهُمْ، اِنَّ الله لا يَهْدِي القَومَ الفاسِقين»
«فَاِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لكَ فَاعْلَمْ اَنَّما يَتَّبعُونَ اَهوائِّهُمْ وَ مَنْ اَضَلُّ مِمَّنِ اتبعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ الله اِنَّ الله لا يَهْدِي القَوْمَ الظالِمين»
«ذلِكَ بِاَنَهُم استَحَبُّوا الحَيوةَ الدُّنْيا عَلَي الاخِرَةِ وَ اَنَّ الله لا يَهْدي القَوْمَ الكافِرينَ»
خدا، دست فاسق، ظالم و كافر را نميگيرد، چون كاري كرده كه لياقت ندارد تا خداوند دستش را بگيرد، او خودش راه را مسدود كرده است.
در اين آيه هم كه ميفرمايد: «وجعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون» منظور از «ما اين چنين كرديم»، شبيه اين است كه چراغی در اينجا باشد، معلوم است كه چراغ تمام فضاي اينجا را روشن ميكند. اگر كسي بيايد و چراغ را از اينجا ببرد، فضا تاريك ميشود. چه كسي تاريك كرده است؟ معمولاً اين موضوع را به دو صورت بيان ميكنند يا ميگويند: «فلاني چراغ را برد» و يا ميگويند: «فلاني اتاق را تاريك كرد» در حالي كه او فقط چراغ را برده و اصل تاريكی به او مربوط نيست. اين آياتي كه نسبت ميدهد: ما «غل» به گردنش انداختيم، ما برايش سد قرار داديم و زندگيش را تاريك كرديم، ما گمراهش نموديم، همه و همه معنايش اين است كه ما دست عنايتمان را از سرش برداشتيم، وقتي دست عنايت خداوند بالاي سر كسي نباشد. خواه ناخواه شيطانهاي انسي، شيطانهاي جني و صفات رذيله سراسر وجودش را ميگيرند. و وقتي نور خدا از دل برود، سراسر آن تاريكي محض ميشود. برگشت اين آيه شريفه و آيات ديگر در قرآن اين دو آيه است:
«قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ المَلْكِ تُؤتيِ المُلكَ مَنْ تُشاءُ وَتَنْزِعْ المُلْكَ مِمَّن تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ و َتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بَيدِكَ الخَيْرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شِييٍ قَدير»
«اَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَءاهُ حَسَناً فَاِنَّ اللهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيهِمْ حَسَراتٍ اَنَّ اللهَ عَليمٌ بِما يَصْنَعُونَ»
«تذل من تشاء» معنايش اين است كه وقتي ما به او عزت نداديم خودبخود ذليل است. وقتي ما هدايتش نكرديم، خودبخود گمراه است. وقتي از كارخانه برق نيرو به آن نرسد خود بخود تاريك است. وقتي عنايت خداوند شامل حال انسان نشود خود بخود در غل و زنجير قرار ميگيرد. نفس اماره او را كنترل ميكند و بالاخره يك آدم به تمام معني «شقي» ميشود. بنابراين خداوند از اول تا آخر نسبتهاي فعلي را به خود داده است. اگر نسبتها مثل عزت، نور و هدايت باشد معلوم است كه مربوط به خداوند است. اوست كه ما را مهذب مينمايد، هدايت ميفرمايد، عزيز ميدارد و دنيا و آخرت ما را سعيد مينمايد. اما اگر نسبت عكس اين صفات، به خداوند داده شود، يعني در قرآن بخوانيم خدا ذليلش كرده، خدا ضعيفش كرده، خدا براي او غل و وابستگي قرار داده و خدا برايش مانع و سد ايجاد كرده است، برگشت به اين مطلب است كه خداوند به او نور نداده است پس سراسر وجودش ظلمت و تاريكي است.
خداوند او را مهذب نكرده و هدايت ننموده پس سراسر وجودش شقاوت است و گمراهي و ضلالت.