عنوان: درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ ششم: قیمت انسان(2)
شرح:

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ

«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یفْقَهُوا قَوْلِی‏»

 

درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ پنجم: قیمت انسان(2)در جلسۀ گذشته، در ادامۀ موضوع «انسان در قرآن»، بحث به ارزش و قیمت انسان رسید. بیان شد که در تعالیم دینی، قیمت والایی برای انسان تعیین شده است، مثلاً قرآن شریف ارزش و قیمت آدمی را به اندازۀ عالم وجود و به اندازۀ همۀ انسان‌ها برمی‌شمرد. از این‌رو فرموده است: اگر كسی، بی‌جا یک انسان را بكشد، مثل آن است كه همۀ انسان‌ها را كشته باشد. چنانکه اگر كسی فردی را زنده كند، مثلاً در شرف مرگ است و او را از مرگ نجات دهد، مثل این است كه همۀ آدمیان را زنده كرده باشد.[1]

امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» تعبیر زیبا و دقیقی از قیمت انسان دارند، می‌فرمایند: «إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ‏ثَمَنٌ ‏إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا»[2]؛ براى وجود شما قيمتى جز بهشت نيست، آن را جز به بهشت نفروشيد.

بدون ترديد با هيچ ثمنی به‌جز بهشت، قيمت انسان ادا نمی‌شود و اگر کسی برای خودش به‌كمتر از بهشت رضايت دهد، خود را بسيار ارزان فروخته است. قرآن کریم از بندگان می‌خواهد براى رسیدن به بهشتی که برای متّقین مهیّا شده، از همدیگر سبقت و پیشی بگیرند: «وَ سٰارِعُوا إِلىٰ‌ مَغْفِرَةٍ‌ مِنْ‌ رَبِّكُمْ‌ وَ جَنَّةٍ‌ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ‌ وَ الْأَرْضُ‌ أُعِدَّتْ‌ لِلْمُتَّقِينَ‌«[3].

انسان برای رسیدن به جایگاه خود و برای نیل به بهشت، ابتدا باید با نفسانیّت بجنگد. نفس اماره در درون انسان، دشمن سرسخت اوست. در قرآن کریم، از زبان حضرت یوسف«علیه‌السّلام» می‌خوانیم:«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي‏»[4]. پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» نیز دشمن‌ترینِ دشمنان انسان را نفس او می‌دانند: «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ‏ الَّتِي بَيْنَ‏ جَنْبَيْكَ»‏[5].    

آقایان، خانم‌ها، بدانید که برای پیروزی در این میدان، خداوند باید كمک كند، بدون یاری پروردگار موفقیّت حاصل نمی‌شود. حضرت یوسف«علیه‌السّلام» با استعانت خداوند سبحان، بارها در این جبهه نمرۀ بیست آورد و قبول شد.

حضرت یوسف را به زور در میان زن‌های اشرافی، زن‌های مطربِ آرایش کرده، زنان جوان و با جمال بردند. آن زنان دور یوسف حلقه زدند و همگی او را صدا می‌کردند و تمایل داشتند او با آنان سخن بگوید. هرکدام به‌نحوی، با شهوت‌انگیزی، یوسف را برای کشیدن به‌سمت خود ترغیب و تحریص می‌كردند. اما حضرت یوسف چه کرد؟ با خدای خویش مناجات کرد و گفت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني‏ إِلَيْه‏»[6]؛ خدایا زندان برایم بهتر از این حرف‌هاست.

معلوم است که یک آدم عادی نمی‌تواند در آن شرایط نمرۀ بیست بیاورد. اما یوسف پیامبر قبول شد، نمرۀ عالی آورد و بعد از آن گفت: «وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلين‏»[7]؛ خدایا! اگر تو یاری نكنی، اگر تو توفیق عنایت نكنی، من نمی‌توانم در مقابل گناه، در مقابل هوا و هوس، در مقابل نفس اماره عرض اندام كنم، تو باید كمک كنی!

جوان‌ها! در این راه باید از نماز اوّل وقت، از خدمت به خلق خدا و بالاخره از رابطۀ با خدا كمک بگیرید. قرآن کریم می‌فرماید: «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»[8]؛ از صبر و نماز برای پیروزی در این جهادی كه در درون ماست، یاری بطلبید.

جبهۀ در درون ما همیشه هست، تا وقتی كه بمیریم هست. هیچ وقت تمام نمی‌شود و درون ما روی صلح را نمی‌بیند. هر روز این جبهه هست، هر روز ما در جبهه هستیم. اگر بخواهیم در این جنگ پیروز شده، به مقام خلیفةاللهی برسیم، اگر دوست داشته باشیم این روحی كه مال خداست، نزد خدا برود و ما را به‌مقام عنداللّهی برساند، تا جایی که بهشت برایمان كوچک باشد، باید چه کنیم؟ هیچ راهی جز موفقیّت در جهاد با نفس نداریم. مشكل است، اما برای همین آمده‌ایم. مشكل است، امّا باید در امتحان‌ها قبول شویم. نمی‌شود كسی امتحان نشود. امتحان رنگارنگ است و همۀ ما لحظه به لحظه امتحان می‌شویم. قرآن کریم می‌فرماید: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا»[9]؛ هركس به‌گونه‌ای امتحان می‌شود و باید مواظب باشد، لاأقل اگر نتوانست نمرۀ بیست بیاورد، قبول شود. اگر کسی در جزر و مدها و در موج‌های زندگی، شکست بخورد و مردود شود، سقوط خواهد کرد.

نزاع بین بعد روحی و بعد جسمی، جنگ بین موسی و فرعون و دعوای بهلول و ‌هارون، همیشه بوده است، چون شیطان، نفس اماره، هوا و هوس و صفات رذیله، همیشه در مقابل انسان و در برابر صعود معنوی او بوده، تا روز قیامت نیز این جنگ و نزاع ادامه دارد، ما باید متوجه باشیم، ما باید بی‌تفاوت نباشیم.

نقل شده است که روزی قبل از آمدن هارون برای جلوس در بارگاهش، بهلول عمداً با پای برهنه روی تخت هارون رفت و سر جایش نشست. او را گرفتند، كتك زدند و از تخت پایین آوردند. بهلول گوشه‌ای ایستاد و گریه ‌كرد. ‌هارون آمد و از قضیه خبردار شد. خواست بهلول را دلداری دهد و برایش جبران کند که بهلول گفت: من از اینكه كتک خوردم گریه نمی‌كنم، گریۀ من برای توست! به این فکر می‌کنم که من یک لحظه روی این تخت نشستم و چنین تنبیه شدم، وای به حال تو که سال‌ها در این تخت و بارگاه نشسته‌ای! آیا تو چه کتک‌ها خواهی خورد؟!   

به ‌هارون گفتند: بهلول در خرابۀ کنار کاخ شما زندگی می‌کند. هارون گفت: یک غذا برایش ببرید. یک غذای سلطنتی‌ برایش آوردند. او نماز می‌خواند. غذا را در مقابلش گذاشتند. بعد از نماز گفت: این چیست؟ گفتند: این غذا از طرف ‌هارون است، هدیه برای شما داده است. بهلول به سگی که در آن حوالی خوابیده بود، اشاره کردو گفت: این سگ گرسنه است، غذا را بدهید تا او بخورد. گفتند: هارون غذا را برای شما فرستاده است. گفت: حرف نزنید، اگر سگ بفهمد غذا مال ‌هارون است، او هم نمی‌خورد.

تصور نكنید كه این حرف‌ها شوخی است و برای خنده و مسخرگی بیان شده است، نه، بهلول واقعیّت را گفته و به‌راستی از غذای حرام حذر می‌کند، چون آن غذا را آلوده و خبیث می‌داند، ظالمی که غذا را فرستاده نیز در نظر بهلول، ذلیل‌ترینِ افراد است و او به‌خوبی می‌فهمد آن ظالم چقدر سقوط كرده است. می‌بیند آدم حرام‌خور در چه منجلابی فرو رفته است، پس از غذای او نمی‌خورد.

در شرح حال یکی از علمای بزرگ نقل می‌کنند که یک خانم پریشان احوال به ایشان مراجعه کرد و برای یافتن فرزندش که گم شده بود، تقاضای کمک کرد و گفت: فرزندم را از شما می‌خواهم. آن عالم، برای گره‌گشایی، مجبور شد نزد حاکم وقت برود و از وی استمداد کند. آن حاکم که ظالم بود، داشت شام می‌خورد. به عالم گفت: بنشینید شام بخورید تا دستور بدهم بچه را پیدا كنند. عالم از خوردن شام امتناع کرد، ولی با اصرار فروان حاکم مواجه شد. بالأخره پس از پافشاری بر نخوردن شام و وقتی چاره‌ای ندید، یک مشت برنج از سفره برداشت و در دست خود فشار داد. همه دیدند از درز انگشتان عالم، قطرات خون جاری شد. رو به حاکم گفت: خون بخورم یا برنج؟ اگر غذای پاکیزه داشتی، می‌خوردم، اما از خوردن این غذا که آغشته به خون مردم است، هرگز نخواهم خورد.

پیغمبر اكرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» برای این مردم ناراحت بودند و گریه می‌كردند و دلشان می‌سوخت. به ایشان خطاب شد: «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ»[10]؛ یا رسول الله! گویا می‌خواهی خودت را بكشی، برای اینكه ایمان نمی‌آورند!   

انسان خلق شده که خلیفۀ خدا در زمین بشود، امّا حیف که بعضی از بندگان سقوط می‌کنند و ظالم و جنایت‌کار می‌شوند، راه را گم می‌کنند و از مقامی که برای آنها در نظر گرفته شده، دور می‌شوند.

 

سعدی خوب می‌گوید:

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند                بنگر که تا چه حداست مکان آدمیت

طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت                       به در آی تا ببینی طیران آدمیت

اگر کسی قدر و قیمت خود را بشناسد و طبق آن عمل کند، حكومت خدا بر دلش را می‌بیند. به جایگاهی می‌رسد كه دیگر هیچ چیزی و هیچ كسی بر دل او حكومت ندارد جز خدا. الان خیلی چیزها بر دل آدمیان حكومت می‌کند؛ شهوت بر دل بسیاری از مردم حاكم است. همین شهوت، انسان را آنجا می‌برد كه خاطرخواه اوست. پول‌پرستی و ریاست‌طلبی، او را آنجا می‌برد كه خاطرخواه اوست. اما اگر خدا بر دلش حكومت كند، وی را به آنجا می‌رساند كه خاطرخواه خداست. خاطرخواه خداوند كجاست؟ آنجا که قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الْمُتَّقينَ في‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ، في‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ»[11]؛ در بهشت‌های لذّت‌بخش، نزد خداوند متعال سکونت می‌کنند.

این بندگان به جایگاهی خاص دست می‌‌یابند که در آن، تنها از مناجات و گفتگو با پروردگار خویش لذّت می‌برند. لذت آنها سخن گفتن با خدا و شنیدن سخنان خداوند تعالی است. در جلسات قبل گفته شد که در روایت معراجیّه آمده است: خداوند سبحان در معراج خطاب به رسول گرامی خویش«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» فرمود: من روزی هفتاد مرتبه به آن بندگان خاص توجه می‌کنم و نظر می‌افكنم و با ایشان سخن می‏گویم و در هر نظری، مُلک آنها و سعۀ وجودی آنها هفتاد برابر می‌شود. وقتی اهل بهشت از خوردن و آشامیدن لذّت می‏برند، آن بندگان از مکالمه با من و ذکر من و حدیث من لذّت می‏برند.[12]

انسان چنین قیمتی دارد و خودش از ارزش و بهای خویش می‌کاهد و آن را دست کم می‌گیرد. بی‌جهت نیست که قرآن کریم قیمت انسان را-اگر در راه بیفتد-، از عالم وجود بیشتر می‌داند و او را از عالم ملكوت ارزشمندتر می‌شمارد و می‌گوید: زنده کردن و نجات یک نفر مثل آن است که تمام آدمیان را احیا کرده باشد: «فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعا»[13].

انسان چنین قیمت و ارزش والایی دارد که خدمت به او، بر اساس روایات، برترین کار نیک است و ثوابی افضل از هزار حجّ مقبول دارد.[14] بر وفق این قیمت است که اهانت به او عقوبت دارد و بر اساس حدیث قدسی، مثل جنگ با خداوند است.[15]

علی ‌بن‌یقطین، وزیر ‌هارون‌الرشید است که شیعه بوده و ارادتش به اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» را مخفی نگاه داشته است. او با تأکید امام کاظم«سلام‌الله‌علیه» در وزارت مانده است تا بتواند از این طریق به شیعیان خدمت کند. علی ‌بن‌یقطین معمولاً پس از ایام حج، از مکه به مدینه می‌رفت تا مخفیانه و در نیمه شب امام کاظم«سلام‌الله‌علیه» را ملاقات کند.

در یکی از سفرها، درب خانۀ امام«سلام‌الله‌علیه» را کوبید، ولی راهش ندادند. خیلی ناراحت شد. روز بعد در بیرون خانه، امام کاظم«سلام‌الله‌علیه» را دید. پس از سلام و احترام، به ایشان گفت: چه گناهی از من سر زده که توفیق زیارت شما را ندارم؟ امام«سلام‌الله‌علیه» به وی فرمودند: تو برادرت ابراهیم جمّال را راه ندادی، یعنی با رفتارت به وی اهانت شده است و باید او را راضی کنی!

همه باید مواظب باشند که با یک رفتار یا یک سخن، خواسته یا ناخواسته به دیگران اهانت نکنند. به‌خصوص زن و شوهر لازم است کوچک‌ترین توهینی در رفتارشان نباشد تا به محبّت آنها ضربه نزند.

ماجرای اهانت علی ‌بن‌یقطین این بود که وقتی ابراهیم جمّال که یک ساربان شیعه بود، نزدش رفته بود، او را به تشکیلات مربوط به علی ‌بن‌یقطین راه نداده بودند. سپس ابراهیم جمّال به دیدن امام کاظم«سلام‌الله‌علیه» می‌رود، ایشان سراغ علی ‌بن‌یقطین را از او می‌گیرند، او می‌گوید: به دیدارش رفتم، ولی اجازۀ ورود نیافتم.

علی ‌بن‌یقطین گفت: من چگونه ابراهیم را راضی کنم، در حالی که من در مدینه و او در کوفه است؟ امام کاظم«سلام‌الله‌علیه» فرمودند: من یک شتر برایت تهیه می‌كنم. سوار شو و با طیّ‌الارض به كوفه برو و از او رضایت بگیر.

بالأخره علی ‌بن‌یقطین سوار شتر شد و فوراً به كوفه رسید و درب خانۀ ابراهیم جمّال را زد. ابراهیم بیرون آمد و دید وزیر ‌هارون‌الرشید است و بسیار تعجّب کرد. علی ‌بن‌یقطین گفت: امام کاظم«سلام‌الله‌علیه» برای اینكه به تو اهانت شده، از من ناراحت و ناراضی است. مرا ببخش و از من راضی شو، تا رضایت امام«سلام‌الله‌علیه» را به‌دست آورم. ابراهیم گفت: من از تو رضایت دارم، تو را بخشیدم. على بن‌يقطين سرش را روى خاك گذاشت و به ابراهیم گفت: پايت را روى سر من بگذار تا ببينم راضى شده‌اى. ابراهیم جمّال امتناع کرد، ولی على بن‌يقطين او را قسم داد که چنین کند. بالأخره ابراهیم پذیرفت كه پایش را روی صورت على بن‌يقطين بگذارد. سپس على بن‌يقطين با همان مرکب به مدینه بازگشت و امام کاظم«سلام‌الله‌علیه» او را به نزد خود پذیرفتند.[16]

ابراهیم جمّال، یک شیعۀ عادی بود، امّا رضایت امام هفتم«سلام‌الله‌علیه» از علی ‌بن‌یقطین مشروط به رضایت او شد. یعنی معلوم نیست چه کسی بیشتر نزد خداوند و نزد اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» مقام والاتری دارد. شخصی مرحوم آیت‌الله نائینی«رحمت‌الله‌علیه» از علمای بزرگ نجف و استاد بسیاری از مراجع تقلید را در خواب دیده بود. از ایشان پرسیده بود: آنجا چه خبر است؟ ایشان فرموده بود: چه بسیار افرادی که در دنیا بسیار باشخصیّت بودند و اینجا هیچ شخصیت ندارند، و چه بسیار افرادی كه در نظر مردم، از ‌شخصیت اجتماعی برخوردار نبودند، اما اینجا شخصیّت والایی دارند.



[1]. مائده، 32.

[2]. نهج‌البلاغه، حکمت 456.

[3]. آل‌عمران، ۱۳۳: «بر يكديگر پيشى گيريد براى آمرزش پروردگار خويش و رسيدن به آن بهشت كه پهنايش به قدر همۀ آسمان‌ها و زمين است و براى پرهيزگاران مهيا شده است».

[4]. یوسف، 53: «چرا كه نفس قطعاً به بدى امر مى‏كند، مگر كسى را كه خدا رحم كند.»

[5]. مجموعه ورام، ج‏1، ص59.

[6]. یوسف، 33: «پروردگارا، زندان براى من دوست‏داشتنى‏تر است از آنچه مرا به آن مى‏خوانند.»

[7]. یوسف، 33: «و اگر نيرنگ آنان را از من باز نگردانى، به سوى آنان خواهم گراييد و از [جمله‏] نادانان خواهم شد.»

[8]. بقره، 45: «از شكيبايى و نماز يارى جوييد.»

[9]. عنکبوت، 2 و 3: «آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها مى‏شوند و مورد آزمايش قرار نمى‏گيرند؟، و به يقين، كسانى را كه پيش از اينان بودند آزموديم.»

[10]. شعراء، 3: «شايد تو از اينكه [مشركان‏] ايمان نمى‏آورند، جان خود را تباه سازى.»

[11]. قمر، 54 و 55: «در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغ‌ها و نهرها،در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند.»

[12]. ارشادالقلوب، ج 1، ص 200.

[13]. مائده، 32: «چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است.»

[14]. الأمالی(للصدوق)، ص 237.

[15]. الکافی، ج 2، ص 352.

[16]. بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۸۵.