عنوان: درس اخلاق؛ شرح چهل حدیث، حدیث یازدهم؛ مسئولیّت مضاعف جایگاه معنوی والا
شرح:

بِسْمِ‏ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏

«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري‏ وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي‏»

 

بحث امروز راجع به روایتی از امام صادق «سلام‌الله‌علیه» است. توجه و عمل به این روایت برای خواص جامعه، به‌خصوص برای روحانیّت و طلاب علوم دینی، بیش از سایر مردم لازم است. راوی می‌گوید منصور دوانقی در یکی از اعیاد، جایزه و عیدی می‌داد. من رفتم در مقابل خانه‌اش ایستادم تا جایزه بگیرم و موفق نشدم. امام صادق«سلام‌الله‌علیه» را دیدم که جلو می‌آیند. نزد ایشان رفتم و گفتم: من کسی را ندارم تا برایم جایزه بگیرد. آن حضرت رفتند از آن کسی که جایزه می‌داد جایزۀ من را گرفتند و به من دادند و فرمودند: «إِنَّ الْحَسَنَ‏ مِنْ كُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْكَ أَحْسَنُ لِمَكَانِكَ مِنَّا وَ إِنَّ الْقَبِيحَ مِنْ كُلِّ أَحَدٍ قَبِيحٌ وَ إِنَّهُ مِنْكَ‏ أَقْبَحُ‏ لِمَكَانِكَ‏ مِنَّا»[1]

کار خوب از هر کسی سر بزند خوب است و از تو خوب‌تر است، چون منسوب به ما هستی؛ و کار بد از هر کسی سر بزند بد است و از تو بدتر است، چون منسوب به ما هستی.

عمل به توصیۀ امام صادق«سلام‌الله‌علیه» در این روایت شریف، تعبّدی نیست، عرفی و عقلی است. ما باید همیشه این سفارش را در نظر داشته باشیم و در کردار، در گفتار و در رفتار خانوادگی‌، با عصای احتیاط حرکت کنیم.

راجع به عمل با احتیاط در روایتی آمده است: «مَن بَلَغَ أربَعين وَ لَم يَحمِل العَصَا فَقَد عَصيَ»[2]؛ اگر کسی از چهل سال بگذرد یا چهل سالش بشود و عصا دست نگیرد، گناه کرده است. استاد بزرگوار ما حضرت امام«قدّس‌سرّه» برای ما روایت را معنا می‌کردند و می‌گفتند: عصا خوب است، ولی این روایت نمی‌خواهد بگوید افراد بالای چهل سال عصا در دست بگیرند، بلکه می‌فرماید افرادی که چهل سالشان شد، از آن به بعد باید با عصای احتیاط راه بروند و هر کاری از آنها سر نزند. بعد حضرت امام به ما نصیحت می‌کردند و می‌گفتند: همۀ چهل ساله‌ها از این جهت که در سرازیری مرگ واقع می‌شوند، باید محتاط باشند، امّا ما طلبه‌ها خیلی بیشتر باید در میان مردم محتاط باشیم. سپس در ضمن صحبت، با ناراحتی می‌فرمودند: ممکن است یک طلبه، جمله‌ای بگوید که «ذنب لایغفر- گناه نابخشودنی» شود، به طوری که دیگر رشتۀ ولایت بین او و خداوند قطع شود و وای به کسی که ولایتش بین خدا و خودش قطع گردد.

مثلاً امام صادق«سلام‌الله‌علیه» در روایتی می‌فرمایند: هر كه بر ضرر مؤمن چیزی بگويد و قصدش بازگويى‏ عيب او و ريختن آبرويش باشد كه از چشم مردم بيفتد، خداوند او را از ولايت خود به ولايت شيطان براند و شيطان هم او را نمى‏پذيرد: «مَنْ رَوَي عَلَي مُؤْمِنٍ رِوَايَةً يُرِيدُ بِهَا شَيْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَايَتِهِ إِلَي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ فَلَا يَقْبَلُهُ الشَّيْطَانُ»[3]

ممکن است یک کردار یا گفتار ناشایسته چنین بلایی سر انسان بیاورد. چه بسا افرادی که یک عمر با عفّت زندگی می‌کنند، امّا با یک حرکت ناپسند که برای اسلام مضر است، دچار «ذنب لایغفر» می‌شوند و توفیق توبه از آنان سلب می‌گردد. 

 من بسیار دیده‌ام که علمای علم اخلاق و به ویژه حضرت امام، حسّاسیت خاصّی روی این بحث داشته‌اند. ایشان همیشه می‌گفتند: طلبه‌ها نباید خودشان را با دیگران قیاس کنند؛ چه بسیار اعمال مباح و مکروه که به عنوان ثانوی برای ما طلبه‌ها حرام است و چه بسیار مستحب‌ها که برای ما واجب است و ما باید با عصای احتیاط راه برویم.

قرآن کریم به خوبی این حقیقت را تایید می‌کند و در داستان‌ها و آیاتی، به بندگان می‌آموزد که حساب خواص، غیر از حساب عموم مردم است؛ حساب طلبه‌ها، غیر از حساب افراد دیگر است. مثلاً در داستان حضرت یوسف«سلام‌الله‌علیه» راجع به او می‌فرماید: «فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ»[4]. حضرت یوسف چه کرده بود که باید هشت سال در زندان بماند؟ یک جمله گفته بود، جمله‌ای که گفتن آن برای عموم مردم اشکالی ندارد، امّا برای خواص تنبیه دارد. دو نفر قرار بود از زندان بروند، یکی از آنها اعدام می‌شد و دیگری برای خدمت به قصر پادشاه می‌رفت. حضرت یوسف به او گفت: «اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّك»[5]؛ وقتی به نزد شاه رفتی، بگو یک بی‌گناه در زندان است. او رفت و جبرئیل آمد. به یوسف گفت: چه کسی تو را از دست برادرها نجات داد؟ خدا، چه کسی تو را از دست ذلیخا نجات داد؟ خدا، چه کسی تو را از دست آن زن‌های هرجایی نجات داد؟ خدا، پس چرا اینجا گفتی «اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّك»؟ چرا نگفتی: خدا خدا خدا؟ حضرت یوسف خیلی ناراحت شد و با گریه و زاری، توبه کرد، امّا باید گوشمالی بشود. گوشمالی چیست؟ برای یک جملۀ ناپسند، هشت سال در زندان ماند.[6]

اگر عموم مردم از همدیگر چیزی بخواهند یا سفارش یکدیگر را نزد افراد صاحب قدرت یا صاحب نفوذ بکنند، اشکالی ندارد، بعضی اوقات واجب هم هست. امّا خواص نمی‌توانند به کسی رو بزنند، طلبه‌ها نباید از غیر خدا چیزی بخواهند. نباید با رفتارهای عامیانه شخصیّت خود را زیر سؤال ببرند.

این مسأله، علاوه بر تأکید و ارشادی که در تعالیم قرآن و عترت دارد، یک امر عقلی است. عقل انسان به خوبی حکم می‌کند که حساب خواص، غیر از سایر مردم است. آن دفتری که برای خواص باز کرده‌اند، غیر از دفتری است که برای عموم مردم باز کرده‌اند. خیلی چیزها برای عموم مردم حلال است، اشکال هم ندارد، امّا وقتی می‌رسد به طلبه‌ها حرام می‌شود، برای اینکه ضرر نوعی در آن است و ممکن است موجب وهن دین یا ننگ برای اسلام و تشیّع شود. اینکه امام صادق«سلام‌الله‌علیه» می‌فرمایند: «وَ كُونُوا دُعَاةً إِلَى أَنْفُسِكُمْ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ‏ وَ كُونُوا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا شَيْناً»[7]؛ مؤید همین مطلب است.  

متاسفانه برخی از خواص، روحانیّون و افراد تأثیرگذار، به جای رفتار محتاطانه، خود را رها کرده‌اند و هر رفتاری از مردم عادی سر می‌زند، مرتکب می‌شوند. همه باید مراقب باشند. گاهی تنبیه معنوی در انتظار این‌گونه افراد است. مثلاً بعد از سال‌ها عبادت، منحرف می‌شوند. حال انحرافی پیدا می‌کنند و در اثر آن راحت غیبت می‌کنند، پشت سر مراجع هم غیبت می‌کنند و گاهی این گناهان بزرگ را مباح و حتی واجب می‌شمرند. همۀ تنبیه‌ها و گوشمالی‌ها که مثل هشت سال زندان حضرت یوسف نیست! بعضی اوقات خداوند فقر می‌دهد، خیلی بد است، بلاست. گاهی فقر نمی‌دهد، امّا توفیق نماز شب را می‌گیرد، دلی که برای نماز شب داشته است را از دست می‌دهد. چه بلایی بالاتر از این می‌توانید سراغ بگیرید؟

مشهور است که حضرت موسی«سلام‌الله‌علیه» برای مناجات می‌رفت. شخصی با پررویی گفت: به خدایت بگو چقدر معصیت کنم و تو من را عقاب نکنی؟! حضرت موسی«سلام‌الله‌علیه» رفت مناجات کرد و در حال برگشت، خطاب شد چرا پیام بنده‌ام را نمی‌دهی؟ گفت: خدایا می‌دانی چه غلطی کرد، خجالت می‌کشم بگویم. فرمود: به بنده‌ام بگو بالاترین عقاب را به تو داده‌ام و متوجه نیستی! شیرینی مناجاتم را از دلت برده‌ام.

بعضی اوقات اتفاق می‌افتد که در حین صحبت یا سخنرانی، جمله‌ای گفته می‌شود و در اثر آن جمله، معنویت از گوینده سلب می‌گردد. این بلا، خیلی بدتر از فقر است، خیلی سخت‌تر از فلج ‌شدن است. از این جهت همه و به خصوص افراد شاخص و تأثیرگذار باید مراقب رفتار و گفتارشان باشند، باید در حرف ‌زدن، در زندگی و در رفت و آمد و معاشرت خود محتاط باشند.

نمونۀ قرآنی دیگر این موضوع، در داستان حضرت آدم«سلام‌الله‌علیه» آمده است. حضرت آدم چه کرده بود که قرآن می‌فرماید: «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏»[8]؛ سقوط کرد و از بهشت به زمین فرستاده شد. حتی قرآن می‌فرماید: «اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُو»[9]؛ یعنی آدم و حوا را باشیطان به بیرون از بهشت راند و گفت: هر سه بروید. چه کرده بود؟ چرا چنین شد؟ برای اینکه حضرت آدم نباید کارش برسد به اینجا که فریب شیطان را بخورد. کار او گناه نبود، معصوم بود، ولی به مقام شامخ او نمی‌خورد و از او انتظار نمی‌رفت که چنین کند. خدا هم او را گوشمالی داد.

هر که در این بزم مقرّب‌تر است                                  جام بلا بیشترش می‌دهند

گاهی یک طلبه با یک حرکت ناشایست، با یک گفتار یا رفتار ناپسند که به او و جایگاهش نمی‌خورد، سقوط می‌کند و دیگر از طلبگی لذّت نمی‌برد، العیاذ بالله اسمش از تومار امام زمان«ارواحنافداه» خط می‌خورد. اگر طلبه به جهنّم هم برود، این ‌قدر دردناک نیست که نامش از دفتر امام زمان«ارواحنافداه» حذف شود و به او بگویند: تو دیگر طلبه نیستی! 

در آخرت و در محاسبۀ اعمال در قیامت نیز حساب خواص با حساب عوام تفاوت دارد. عموم مردم کارهایی می‌کنند، رفتارهایی هرچند ناپسند و زشت نیز از آنان سر می‌زند، امّا اگر معاند و لجوج نباشند، اگر مقصّر نباشند، جهنّم نمی‌روند، ممکن است بهشت نیز نروند، ولی بالأخره در آخرت مثل این دنیا در رفاهند. 

خدا بابا طاهر را بیامرزد، جملات خیلی خوبی دارد. از جمله می‌گوید:

                        خداوندا به حق هشت و چارت

                                                ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی

حتی در روایت داریم که اکثر اهل بهشت، افراد ساده، جاهل و عموم مردم هستند: «إِنَّ أَكْثَرَ أَهْلِ‏ الْجَنَّةِ الْبُلْه‏»[10]. امّا با خواص و با افرادی که در جامعه روی آنها حساب می‌شود، این‌چنین معامله نمی‌شود. امام صادق«سلام‌الله‌علیه» می‌فرمایند: هفتاد گناه از جاهل آمرزیده می‌شود، قبل از آنکه یک گناه از عالم آمرزیده بشود: «يُغْفَرُ لِلْجَاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعَالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ»[11]

هرچه مقام معنوی انسان بالاتر باشد، مسئولیّت او سنگین تر است. همان‌طور که بارها متذکر شده‌ایم، مقام طلبگی، مقام تبلیغ دین است و تبلیغ دین، رسالت انبیاء الهی است. پس روحانیّت، دنباله‌رو حرکت انبیاء در تبلیغ دین هستند. این جایگاه، جایگاه کمی نیست و به همین اندازه که والاست، مسئولیّت‌آور است. صد و بیست‌ و چهار هزار پیغمبر خدا که همه اولوالعزم یا صاحب کتاب نبودند، اکثر ایشان نبیّ تبلیغی بودند و دین پیامبرانی مانند حضرت ابراهیم«سلام‌الله‌علیه» و حضرت موسی«سلام‌الله‌علیه» را تبلیغ می‌کردند. امروزه روحانیّت، همین جایگاه را در تبلیغ دین اسلام دارد. لذا جایگاه روحانیّت، جایگاه والایی است. در روایات داریم که علمای اسلام، افضل یا دست کم مانند پیامبران بنی اسرائیل هستند: «عُلَمَاءُ أُمَّتِي‏ كَأَنْبِيَاءِ بَنِي‏ إِسْرَائِيل‏»[12]. همچنین در روایات می‌خوانیم: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ»[13]؛ عالمان دین، ورثۀ پیامبران هستند. امّا باید توجه شود که به هر اندازه‌ای که یک طلبه یا یک روحانی، مقام معنوی دارد، مسئولیت او سنگین است و باید قدر خود را بداند، باید به خوبی در شناخت وظیفه و انجام وظیفه کوشا باشد و بالأخره باید شخصیّت و ابهّت خود را حفظ کند و علاوه بر اجتناب جدی از گناه، از اعمال مباح که با شأن او سازگاری ندارد، بپرهیزد. بارها گفته‌ام که استاد بزرگوار ما آیت‌الله بروجردی«رحمت‌الله‌علیه» می‌فرمودند: به‌دست‌آوردن شخصیّت لازم نیست، امّا از دست ‌دادن شخصیّت حرام است.

همه باید مراقب حفظ شخصیّت خود باشند، به‌خصوص خواص جامعه و به‌ویژه طلاب علوم دینی لازم است با عصای احتیاط حرکت کنند تا سرمشق جامعه باشند. همۀ مسلمانان باید سرمشق و اسوه برای جامعۀ بشریت باشند و پیروان سایر ادیان و نیز پیروان سایر مذاهب اسلامی، از آنها الگو بگیرند.

قرآن کریم از ما می‌خواهد که چنین باشیم. می‌فرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ»[14]



[1]. العدد القویه، ص 152؛ مناقب آل ابی‌طالب، ج 4، ص 236؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 18، ص 205.

[2]. احقاق الحق، ج 1، ص 44.

[3] . الكافى، ج 2، ص 358.

[4]. یوسف، 42: «در نتيجه، چند سالى در زندان ماند.»

[5]. یوسف، 42: «مرا نزد آقاى خود به ياد آور.»

[6]. تفسير العياشى، ج ‏2، ص176.

[7]. الکافی، ج 2، ص 77.

[8]. طه، 121: «و [اين گونه‏] آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد و بيراهه رفت.»

[9]. البقره، 36: «فرود آييد، شما دشمن همديگريد.»

[10]. عوالی اللئالی، ج 1، ص 71.

[11]. الكافي، ج‏1، ص47.

[12]. عوالی اللئالی، ج 4، ص 77. 

[13]. الکافی، ج 1، ص 32.

[14]. البقره، 143: «و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم، تا بر مردم گواه باشيد.»