مراد از برهان فطرت اين است كه اگر انسان خرافات را كنار زند، اگر از اسباب و علل در اين دنيا صرفنظر بنمايد، اگر خود را خالي از همه اصطلاحات فيلسوفان و عرفا كند و اگر صفات رذيله را از خود دور سازد، خدا را مييابد، نظير تشنهاي كه تشنگي را در مييابد. اين معناي برهان فطرت است.
عصر ماه مبارك رمضان شما تشنگي را درك ميكنيد اما نميتوانيد آن را توصيف كنيد نه شما بلكه استاد فيزيولوژي هم نميتواند آن را توصيف كند. اگر كسي بخواهدن وجدانيات را تعريف كند نميتواند به قول ما طلبهها «يُدْرَك وَ لا يُوصَف» است.
گرسنگي چيست؟ دركش خيلي آسان است. عصر ماه مبارك رمضان همه شما گرسنگي را درك ميكنيد، اما نميتوانيد آن را تعريف كنيد، ولي براي انسان وجداني است كه درك ميكند گرسنگي و تشنگي يعني چه؟
وجود خدا چنين است كه اگر انسان بتواند وجدان خود را حاكم قرار دهد، خدا را مييابد، با چشم وجدان كه بالاتر از ديدن است، خدا را ميبيند و مييابد، مثل كسي كه سيري را مييابد. اين حالت در بنبستها براي عموم مردم اتفاق ميافتد، براي همه و همه، براي آنها كه خدا را قبول دارند و آنها كه خدا را قبول ندارند، حتي آنهايي كه دليل ميآورند خدا وجود ندارد و آنهايي كه يك عمر از روي لجاجت منكر همه چيز شدهاند، در بنبستها خدا را مييابند. قرآن به اين موضوع توجه ميدهد و ميفرمايد:
«فَاِذا رَكِبُوا فِي الفُلْكِ دَعََوُ اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَما نَجّيهُمْ اِلَي البَرِّ اِذاهُمْ يُشرِكُونَ»
وقتي در وسط دريا گرفتار طوفان شد، كشتياش متلاطم گشت و چارهاش از همه جا بريده شد، نه اميدي به نجات كشتي بود و نه راهي براي رسيدن به ساحل. وقتي از همه كس و همه چيز مأيوس و نااميد شد، آنجا خدا را در مييابد. وقتي كه از كشتي و تلاطمش و از دريا و موجش خلاص شد و دوباره به زندگي برگشت، خدا را فراموش ميكند. ديگر خدا را نمييابد، بلكه خود و اسباب و عناد و لجاج با علم و برهان در رد خدا موردنظر او قرار ميگيرد. امثال اين مورد براي همه ما پيش آمده است. بايد هم پيش بيايد، يعني به بنبستهايي برسيم، تا به طور ناخودآگاه ناله خدا خدايمان بلند شود.
يكي از بزرگان ميگفت: دكتري بود كه اصلاً منكر خدا بود، هر چه براي او دليل ميآورديم، يا نميگذاشت حرفهايمان را تمام كنيم يا لجاجت ميكرد و جوابهاي بيسروته ميداد، تا اينكه براي پسرش حادثهاي پيش آمد كه احتياج به يك عمل جراحي فوري داشت. چون با دكتر خيلي صميمي بوديم با هم به بيمارستان رفتيم، بچه را مهيا كردند براي جراحي و به اطاق عمل بردند. طبيعي است كه ما را به اطاق عمل راه نميدادند. دكتر پشت در اطاق ايستاده بود، متوجه شدم پيش خودش دارد دعا ميكند:
اي خدا تو بچهام را شفا بده، به من رحم كن، خدايا اين بچه را به من ببخش.
رفتم جلو و گفتم: فلاني چه ميگويي؟ تو كه منكر خدا بودي!
گفت: تو را به خدا ولم كن و بگذار بچهام را از خدا بگيرم.
آن موقع كه آپولو 13 در كره ماه خراب شد، ميخواستند با بيسيمها و وسايل ارتباطيشان تا ميتوانند، آنها را نجات دهند. اما وقتي كه دسترسي آنها از همه جا قطع شد، صداي «خدا، خدا»يشان از آنجا به گوش جهانيان رسيد.
از اين قضايا فراوان است، كه انسان در گرفتاريها خدا را يافته است. اگر لجاجتها و فلسفهها، چه فلسفه مادي و چه فلسفه الهي كنار رود، حرفها و ظواهر، اسباب كنار رود و كسي رابطهاش با خداوند به واسطه عبادت، مخصوصاً خدمت به خلق زياد شود، به وسيله نماز آن هم نماز اول وقت با روزه ماه مبارك رمضان آن هم روزه خاص و خدمت به ديگران با خدا رابطه پيدا كند و علاوه بر اينها در زندگيش گناه نباشد و اگر گناه آمد فوراً با آب توبه شستشو دهد، طولي نميكشد كه اين آدم مثل همان كسي ميشود كه در دريا گير كرده است و دستش از همه اسبابها كوتاه است، يعني هميشه خود را در محضر خدا ميبيند و به قول قرآنكريم كه ميفرمايد:
«رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا يَبْعٌ عَنْ ذِكرِ اللهِ، وَ اِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءِ الزَكوةِ يَخافُونَ يَوماً تَتَقَلَّبُ فيهِ القُلُوّبُ وَ الاَبْصارُ»
به مقامي ميرسد كه ديگر بازار، اسباب كار، علم، دانشگاه، برهان عرفاني و برهان ماديگري، اينها همه و همه كنار ميرود و آنچه در اين عالم هستي ميبيند فقط و فقط خداست.
قرآن كريم ميفرمايد: «وَ لا تَدْعُ مَعَ اللهِ اِلهاً آخَرَ اِلهَ اِلا هُوَ كُلُّ شَيْيٍ هالِكٌ اِلا وَجْهَهُ لَهُ الحُكْمُ وَ اِْلَيْهِ تُرْجَعُونَ»
در اين عالم چيزي خدا را نميبيند، هر چه را هم كه در اين عالم ميبيند، وابسته به خدا ميبيند. «كل شيي هالك الا وجهه» معنايش اين است آنچه در اين جهان ميبيند قيوميت حق را ميبيند، ديگر خودش و مالش، خودش و تكيهگاهش، خودش و عشيرهاش، همه و همه تدلي است. مثل نور چراغي است كه وابسته به دستگاه توليد برق است. ميگويد: اگر نازي كند قالبها در هم ميريزد قيوميت مال اوست. قيوميت را ميبيند، اما با چشم دل. اميرالمؤمنين(ع) در كلماتشان و امام حسين(ع) در دعاي روز عرفه همين را ميگويند. مخصوصاً امام حسين(ع) در وسط دعا عرض ميكند:
«عَمِيَتْ عَينٌ لا تَراك» كور باد آن چشمي كه تو را نميبيند.
آن چشم ديگر چشم نيست، وجدانش مرده است، وجدان دركياش را از دست داده، مثل آدم مريضي است كه مثلاً هيچوقت سير نميشود. مرض جوع يا استسقاء دارد، كسي كه مرض استسقاء (عطش) دارد هر چه آب بنوشد سيراب نميشود. اين آدم نميتواند سيراب شدن را درك كند، زيرا مريض است.
يك مريض ديگر ممكن است دو سه روز چيزي نخورده باشد، در واقع گرسنه است، اما گرسنگي را درك نميكند. حتي يك لقمه غذا، ولو اين غذا خيلي لذيذ هم باشد، نميتواند بخورد، اگر هم در دهانش بگذارد ممكن است حالت تهوع به او دست دهد.
لجاجت و عناد، صفات رذيله و بيتوجهي به خدا هم يك نوع مرض است كه اگر معالجه نشود، انسان را بيچاره و بدبخت ميسازد. اينها باعث كوردلي انسان ميشود و نميتواند آنچه را كه علت اصلي و حقيقتدهنده به همه حقايق است ببيند، اما اگر اين موانع كنار رود و تنها وجدان قاضي باشد، خدا را هميشه درك ميكند. قرآن مجيد اين معني را خيلي رسا بيان ميكند:
«سَنُرِيهِم اياتِنا فِي الافاقِ وَ فِي اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّن لَهُمْ اَنَّهُ الحَقُ اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِكَ اَنَّهُ عَلي كُلّ شَيٍ شَهيدٌ»
صدر آيه مربوط به برهان نظم است، ميگويد: نشانههاي ما، در خودت و در اين جهان بايد تو را به جايي رساند كه جز خدا را نبيني، تو را به جايي رساند كه بفهمي غير از خدا هم باطلند و حق و ثبوت، تنها اوست. «انه الحق» حق اوست و همه او، وجود نما و وجود وابسته هستيم، سببالاسباب اوست و اگر سببي همه در اين عالم هست، خالقش اوست. وقتي انسان تمام اسباب را ببيند كه خالق دارد و ببيند خالقش كس ديگر است، آن وقتي قيوميت حق را ميبيند، لطف حق را ميبيند، لطف حق را ميبيند و صفات جمال و جلال حق را ميبيند. ولي اين رياضت ميخواهد، اگر رياضت ديني كشيد، به واجبات اهتمام ورزيد، به اجتناب از گناه اهميت داد، به انجام مستحبات همت گمارد و مخصوصاً در بين مستحبات، خدمت كردن به خلق خدا براي خدا را فراموش نكرد، كمكم چنين حالي پيدا ميكند.
اين براي اصل وجود خداست، همان وحدت و توحيد را هم اثبات ميكند.