عنوان: شرح آيات 155 تا 157 سورۀ مبارکۀ بقره
شرح:

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.

 

بحث هفتۀ گذشته راجع به اين آيۀ شريفه بود: (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ).

آيه انصافاً خيلي بالاست و در قرآن جايي نداريم که از طرف خدا صلوات بر کسي جز پيغمبر اکرم فرستاده شده باشد و در اينجا (أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ) براي کسي است که بتواند امتحانات نمره بياورد. لذا اگر هيچ چيزي در آيه نبود جز همين، بس بود که بگوييم ابتلائات از الطاف خفيۀ خداست. البته ابتلائات را گاهي خودش براي خودش مي‌آورد و يا جامعه مي‌آورد که اينها نيست. مثلاً پدر عمداً اطاقي را آتش بزند و بچه بسوزد، اين امتحان خدا نيست، لذا بايد به (وَ ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصِيبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ اَيدِيکُمْ وَ يعْفُو عَن کَثير) توجه داشته باشيم و تعجب است از مفسرين و حتي استاد بزرگوار ما علامه طباطبايي که اينگونه دقتها را دارد اما در اينجا متعرض نشدند. اين ابتلائاتي که مي‌گوييم منظور ابتلائات از طرف خداست، و الاّ اگر از طرف خودش باشد، جهنم است. معلوم مي‌شود که ادم تنبل بايد بيسواد بار بيايد و ضرر بي‌سوادي خود را بکشد. آدم فاسق و فاجر بايد بي‌برکتيها و نکبتهايش را بکشد و خودش بر سر خود آورده و اين امتحان خدا نيست بلکه امتحان خدا آنست که از طرف خدا باشد. به اينها الطاف خفي مي‌گويند در مقابل الطاف جليه.

به نعمتهايي که هست لطف جلي مي‌گويند. اينکه ما گوش و چشم و عقل و شعور داريم، (وَ اَسبَغَ عَلَیکُم نِعَمَهٌ ظاهِرَةً و باطِنةً).

الطاف خفيه مثل اينکه کور است و يا کر شده و يا پير شده و نفهم شده است و بالاخره چيزهايي که دست خودش نيست به او داده شده و به اينها الطاف خفيه مي‌گويند. اين يک نکتۀ عالي دارد و توجه به اين نکته عالي خيلي لازم است و نکته اينست که هرچه از طرف خداست، رحمت و رأفت و عنايت است و نمي‌شود از طرف خدا بدي باشد و شرّ از طرف خدا محال است. اين دليل لمّي هم دارد و دليلش اينست که مثلاً يک مرجع تقليد در اثر مطالعاتش و صدمات و زحمتهايي که کشيده، کور شده است؛ آيا خدا مي‌توانست و قدرت داشت که اين را کور نکند؟ آري. آيا خدا علم دارد که اين کور است و براي او خيلي مشقت است؟ آري. آيا خدا ارحم الراحمين هست يا نه؟ آري. آيا خدا جواد هست يا نه؟ آري. اگر خدا جواد نباشد و يا رحم و علم و قدرت نباشد، خدا نيست. پس اينکه کور است، دليل لمّي است و معلوم مي‌شود که يک مصلحت تامۀ ملزمه در کوري اين آقا هست. لذا نمي‌شود که اين ابتلائات و امتحانات از طرف خدا مصلحت تامۀ ملزمه نداشته باشد، لذا اهل دل مي‌گويند الطاف خفيه خيلي بالاتر از الطاف جليه است و اگر خدا به کسي نعمت دهد، نعمت گوش و چشم و زبان، از الطاف جليۀ خداست و خيلي پاداش ندارد و اما به عکس اگر کور باشد، ثواب شهادت دارد و به اندازه‌اي است که در روز قيامت خدا از او عذرخواهي مي‌کند.

اگر هر روز کسي را ذره ذره کنند و دوباره زنده شود تا روز قيامت و در روز قيامت خدا از او عذرخواهي کند؛ همين عذرخواهي خدا ارزش دارد به ذره ذره شدن هر روزه؛ و در باب ابتلائات روايات زيادي داريم که در روز قيامت خيلي ثواب هست. (أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ)، دست عنايت خدا روي سر اين شخص است و مي‌گويد درود باد بر اين که در امتحانات نمره آورده است. لذا الطاف خفيه از الطاف جليه خيلي بالاتر است. ولي نمره آوردن مشکل است و الاّ اگر بتواند نمره بياورد، الطاف خفي بهتر از الطاف جلي است.

امام چه خوش گفت که مرگ مصطفي يکي از الطاف خفيۀ خداست. اين حرف عالي است. چند ماه بيشتر طول نکشيد و آنچه هزاران سال فقها مي‌خواستند و نمي‌شد، ولي لطف خفي خدا به حضرت امام داد. همۀ ائمۀ طاهرين فدا شدند و مي‌خواستند حکومت اسلامي پياده شود اما نشد. بعد هم 74 سال غيبت صغري که سرتا پا تقيه بود و زمينه‌اي براي حکومت اسلامي شد و بعد هم همۀ فقها، البته کساني که بتوان روي آنها حساب کرد و من نتوانستم کسي را پيدا کنم که بگويد ولايت فقيه و حکومت اسلامي نباشد، حتي صاحب جواهر مي‌فرمايد هرکه نه بگويد، ذوق فقهي ندارد. در کتابها آمده و شايد صاحب جواهر بيش از صد جا تمسّک به حکومت اسلامي مي‌کند. اين کار را بايد حاکم شرع درست کند. بالاخره همۀ آنها مي‌خواستند اين حکومت اسلامي پياده شود و اما نشد و خدا به ملت لطف کرد و به حضرت امام عنايت کرد. حضرت امام هم قدر آن را مي‌دانست و هم خيلي صدمه کشيدند. دلش پر از خون بود و از اين دنيا رفت با يک دل پر از خون. با اين جملۀ حضرت امام که مرگ مصطفي از الطاف خفيۀ خداست و لذا چند ماهي طول نکشيد که انقلاب پيروز شد. لذا الطاف خفيه خيلي بالاتر از الطاف جليه است.

کسي کور باشد و کسي چشم داشته باشد. آنکه چشم دارد، مطالعه مي‌کند و کسي که کور است و نمي‌تواند مطالعه کند، «نيّة المؤمن خير من عمله»، ثواب اين کور اگر بتواند نمره بياورد، خيلي بالاتر است و (أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ) است. لذا اهل دل مي‌گويند الطاف خفيه خيلي بهتر از الطاف جليه است. لذا اين ابتلائات اگر از طرف خدا باشد و از طرف خودمان نباشد که اگر از طرف خودمان باشد ابتلاء نيست بلکه کفر و نکبت دنيا و آخرت است و در قرآن زياد داريم کسي که اين ابتلائات را براي خودش درست مي‌کند، هم دنيايش ناآباد است و هم آخرتش و هم دنيا و هم آخرتش را از دست داده است. خدا هزار تا را مي‌بخشد و ما را نگاه مي‌دارد که مورد ابتلائاتي که خودمان درست کرديم واقع نشويم و ملائکه را مي‌فرستد براي اينکه محافظ همۀ ما باشد، چه فاسق و چه فاجر و چه طلبه و چه غير طلبه و چه خوب و چه بد؛ (لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ).

بنابراين اين الطاف خفيه يعني ابتلاء و امتحان. امتحان نيز دو معنا دارد: يکي امتحاني که معلم از شاگرد مي‌گيرد و معلم مي‌داند که شاگرد چه کاره است. اگر معلم زرنگي باشد، در همان ماه‌هاي اول وقتي با شاگرد کار مي‌کند، متوجه مي‌شود که اين شاگرد نمره مي‌آورد و يا رفوزه مي‌شود. اما او را امتحان مي‌کند براي اينکه به قول قرآن به او بفهمانند که چه کاره هستي. (أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ وَلَقَدْ فَتَنَّا)، بعد مي‌فرمايد براي اينکه به خودت بفهمانند که چه کاره بودي.

يک امتحان هم آنکه مهندس از سنگ معدني مي‌کند. سنگ معدني ارزشي ندارد و بايد به کوره‌هاي چندين هزار درجه‌اي رود تا کم کم طلا شود و آن طلا چقدر در آتشها و کوره‌ها صدمه بخورد تا يک گردنبندي شود.

ابتلائات از اين باب است. يعني ما اگر ابتلاء داريم براي استکمال است. حال علاوه بر اينکه مي‌خواهند به ما بفهمانند که چه کاره هستيم، اين ابتلائات موجب استکمال است. استکمال مرهون صبر و تلاش و کوشش شبانه روزي است. اينکه تاسرحد عشق فقه جعفري را دوست داشته باشيم. بايد اينطور باشد، ميرزاي بزرگ «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» بعد از آنکه حرمت تنباکو را نوشتند يک سر و صداي عجيبي در دنيا پيدا شد. دم مرگ ايشان، مرحوم آقا سيد محمد فشارکي که اصفهاني بوده که همه کارۀ ايشان بوده و از نظر علمي و تقوا خيلي بالا بوده است. اين آقا سيد محمد فشارکي مي‌گفتند مرتب براي ايشان تلگراف مي‌آمد و براي اينکه ايشان را به حرف در بياوريم به ايشان مي‌گفتيم که از امپراطور فلان و از شاه فلان و يا از آن بزرگ اظهار تأسف کردند براي اينکه شما مريض هستيد. ايشان جواب نمي‌دادند. يک طلبۀ زرنگ که مرحوم ميرزا را مي‌شناخت گفت من الان ايشان را به حرف درمي‌آورم. رفت و سلام کرد و چون جواب واجب است، ايشان جواب داد. طلبه گفت خوردن ته ديگ سوخته چطور است؟ فرمودند: طوري نيست. پرسيد چرا؟ ايشان فرمودند براي اينکه نجس نيست و خبيث و مضرّ هم نيست و اگر ما بخواهيم چيزي را حرام کنيم بايد يا بگوييم مضر است و يا بگوييم نجس است و يا خبيث است و خوردن ته ديگ سوخته طوري نيست. بالاخره ايشان را به حرف درآوردند.

مرحوم آقا سيد محمد هاشم روضاتي هم خيلي بالا بوده. هر دو از شاگردان شيخ انصاري هستند و اين به اصفهان آمد و او به سرّ من رأي رفت و طلبه‌ها دور او را گرفتند و شيخ بزرگ شد اما طلبه‌هاي اصفهان دور اين را نگرفتند. دم مرگ، گفته بود چند نفر از علما بنشينند و يک مباحثه شروع کنند تا من در مباحثۀ اينها يعني در مجلس علم بميرم. به اين کاشف فقه مي‌گويند و کسي که نمره‌هاي خوبي مي‌آورد. به اينها مي‌گويند در اثر عشق و صبر و ابتلائات و در اثر ايثار و گذشت و فداکاري به اينجا مي‌رسند و نمره آوردن ما طلبه‌ها انصافاً مشکل است.

دربارۀ شيخ انصاري «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» مي‌گويند مبطون از دنيا رفتند و مرتب خودشان را نجس مي‌کردند و ايشان را رو به قبله کشانده بودند و ايشان خودشان را به زور به طرف ديگر مي‌کشيدند و رو به قبله نباشند. به ايشان مي‌گفتند آقا دم مرگ شماست و شما بايد رو به قبله باشيد. فرمود من يک تکليف دارم و شما هم يک تکليف داريد. شماها تکليف داريد که مرا رو به قبله کنيد و من هم تکليف دارم که رو به قبله نباشم. لذا شما مرا رو به قبله بکشيد و من هم خودم را آن طرف مي‌کشم تا بميرم. معلوم است که اينها مي‌توانند يک دائرة المعارف فقه و يک دائرة المعارف اصول به ما دهند. و ما طلبه‌ها رفوزه شده‌ايم و افت علم داريم و نمره نمي‌آوريم. پس بايد صحنه عوض شود و بايد در ابتلائات لاأقل رفوزه نشويم و نمرۀ بالاتر از ده بياوريم و الاّ در روز قيامت شيخ انصاري جلوي ما را مي‌گيرد.

شيخ انصاري در وقتي که مرجع شدند حسابي پولدار بودند، البته از خودشان نه. بلکه دختر فتحعليشاه به نجف رفته بود و به زور توانسته بود خدمت ايشان برسد و ديد که يک اطاق چهل يا پنجاه متري و يک اطاق و فرش اين اطاق هم نصف حصير و نصف خاک است. تعجب کرد و گفت مگر مي‌شود اينگونه زندگي کرد. ناصرالدين شاه مي‌خواست به مشهد برود و در راه به منزل حاجي صاحب منظومه رفت که از نظر علم و تقوا و عرفان خيلي بالا بوده است. ناصرالدين شاه گفته بود که من مي‌خواهم براي ناهار منزل شما بمانم. ايشان در موقع ناهار چيزي اضافه نکرد و مقداري دوغ ترش و مقداري نان خشک در مقابل ناصرالدين شاه گذاشت و گفت اين ناهار من است، با هم بخوريم. ناصرالدين شاه که نمي‌توانست آن را بخورد، زرنگي کرد و گفت اجازه دهيد من اين نانها را براي تبرک ببرم و همۀ ما بخوريم و کمي نانها را در دستمال ابرايشمي شاهي خود گذاشت و برد. بالاخره اينها نمره آوردند و خدا هم عنايت کرده و اينها نظير شيخ انصاري شدند و خدا عنايت کرده و اينها تشيع را زنده کردند. اگر جواهر نبود، تشيع ناقص بود.

مرحوم استاد بزرگوار ما آقاي بروجردي، يک علاقه و ارادت خاصي به شيخ طوسي «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» داشتند و به اندازه‌اي ارادت بالابود که نمي‌توانستند ايشان را ردّ کنند و اگر زماني مي‌خواستند ايشان را ردّ کنند،‌صغري کبرايي درست مي‌کردند و مي‌گفتند اين شيخ طوسي در حالي که شصت و چند سال عمر کرده، اما بيش از دويست جلد کتاب نوشته، هم در فقه و هم در اصول و هم در تفسير و ساير علوم و مرجع اول هم بوده است و روي يک مسئله بيش از يک دقيقه نمي‌توانسته فکر کند، لذا در اين مسئله اشتباه کرده است. پس اينگونه شيخ طوسي را رد مي‌کردند.

شيخ طوسي در بغداد بودند و در بغداد داشتن کرسي تدريس خيلي مشکل است و بالاخره کتابخانۀ ايشان را آتش زدند و به خانۀ ايشان ريختند تا ايشان را بکشند و ايشان پابرهنه فرار کرد و به نجف رفت و حوزۀ علميه را تشکيل داد. معلوم مي‌شود که وقتي اينگونه حوزه‌اي تشکيل شود، حوزۀ نجف با آن همه برکت مي‌شود. حوزۀ نجف خيلي پربرکت و پربار است و شيخ طوسي آن را تشکيل داده است. در وقتي که کتابخانۀ ايشان را آتش زدند، ايشان پابرهنه با يک پيراهن فرار کرد و اگر در خانه نشسته بود، ما تهذيب و استبصار و حوزۀ نجف را نداشتيم و هزاران مراجع نداشتيم. او کرد و خدا هم با رأفت خود (أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ).

ما نمي‌دانيم که چه کنيم و فعلاً ما خوب نمره نياورديم. البته نمره‌هاي اخص الخواص و خواص هم نه، بلکه در نمره‌هاي عوام نيز گيريم. خيلي از طلبه‌ها هستند که زبانشان ول است و درس و مکاسب مي‌گويد و در مکاسب ناگهان به مراجع توهين مي‌کند، زيرا انچه اين مي‌خواهد، مراجع نمي‌خواهند و مراجع را رد مي‌کند و در نزد طلبه‌ها توهين و غيبت و شايعه مي‌کند. اين طلبگي نيست.

خدايا! گيريم و بيچاره‌ايم و نمي‌دانيم که چه کنيم و چه بگوييم،‌خدايا لطفي کن و به واسطۀ امام زمان يک لطفي به همۀ حوزه‌ها و مخصوصاً حوزۀ اصفهان بفرما.

و صلّي الله علي محمد و آل محمد