اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
عرض کردم که
فرموده اند: «علامت حقیقت، تبادر و عدم صحت سلب با صحت حمل و اطراد است» و مرادشان
از این تبادر و عدم صحت سلب واطراد چیست؟ دیدی در کتابها، هر کسی طوری معنا کرده
است اما ظاهراً عبارت ها یک قدری با هم اختلاف داشته باشند لُبّ عبارتها، محتوا،
یک چیز است که آن یک چیز را همه، چه قدماء چه متأخّرین قبول دارند اما میدانید
عبارتهای اینجا مشکل شده و نباید قضیه را این قدر مشکلش کرده باشند. راجع به
تبادر، معنا کردم، گفتم: مرادشان از تبادر این است که یک لفظی را میبینیم، خلجان
ذهنی رویش داریم، معنایش را نمیتوانیم بگوییم راستی این، معنایش است، اما خلجان
ذهنی هم رویش هست، لذا با فکر معنا را پیدا میکنیم که میگفتم: لفظ را در خزینه
ذهن، ضمیر ناخودآگاه میبریم و لفظ را توی معانی میگردانیم و ناگهان لفظ، معنایش
را پیدا میکند، معنا، لفظ را پیدا میکند، آن ضمیر ناآگاه برای میشود ضمیر آگاه،
که این ضمیر ناآگاه را فلاسفه اسمش را گذاشتهاند: «علم اجمالی» و بزرگان در
اصول، چه قدماء چه متأخرین، این لفظ «علم اجمالی» را اینجا آورده اند. علم اجمالی،
میشود علم تفصیلی؛ و دیگر إن قلت قلتها هم وجهی ندارد، مخصوصاً مثل مرحوم آخوند
که بنایشان این بوده که زوائد را بزنند دیگر إن قلت قلتها را هم نباید ایشان کرده
باشند. از جمله این که: «تبادر اگر علامت حقیقت باشد دور است. برای این که تبادر
متوقف بر وضع است اگر وضع نباشد چه جور میشود که معنا متبادر رد ذهن باشد از آن
طرف هم میگوید تبادر علامت وضع است، یعنی وضع متوقف بر تبادر است پس دور است»
خُب، این دور که بالاترین اشکال است در
تبادر و عدم صحت سلب و اطراد و امثال اینها. ضعیف ترین چیزهاست و آن این است که
این که میگویید تبادر متوقف بر وضع است، بله، متوقّف بر وضع است. اما متوقف بر
علم اجمالی است، نه علم تفصیلی؛ و این که میگوئید که وضع متوقف بر تبادر است؛ بله
درست است؛ اما آن علم اجمالی است که متوقف بر علم تفصیلی، علم تفصیلی متوقف بر علم
اجمالی، و هیچ دوری توی کار نیست. به عبارت دیگر ما گاهی اصلاً در زندگیمان
اینجوری است که گاهی فراموش شدنی ها، بواسطۀ فکر، برای ما، آن فراموشی متذکر میشود؛
لذا تبادر یعنی همین یک چیزهایی که فراموش کردهایم متذکر میشویم. دیگر حالا
بگوییم که پس این تذکر من متوقف بر آن نسیان من، نسیان من متوقف بر تذکر من است ؛
معلوم است آخر، این حرفی است که نباید توی اصول آمده باشد، آنهم نباید توی کفایه
آمده باشد.
پس
بنابراین،این دور اینجوری است که علم تفصیلی من یعنی تبادر، این متوقف بر علم
اجمالی است یعنی باید یک وضعی باشد و آن وضع اول متوجه الیه باشد و کم کم از ضمیر
آگاه به ضمیر ناآگاه برود، فراموش بشود و بعد لفظی بیابیم که این لفظ همان معنای
فراموش شده را داشته باشد و من خلجان ذهنی داشته باشم و مرتب فکر بکنم و ببرم لفظ
را توی خزینۀ ذهن، آن وضع را پیدا کنم؛ خُب،
وضع ما متوقف بر تبادر، کدام وضع یعنی آن که بخواهیم علم تفصیلی بشود.
تبادر یعنی فکر کردن، خُب، باید فکر کنیم
تا معنا برای ما متوجه الیه باشد. از آنطرف همین تبادر متوقف بر وضع است برای این
که اگر وضعی توی کار نباشد، به عبارت دیگر اگر چیزی در ضمیر ناآگاه من نباشد، من
هر چه فکر بکنم از لفظ معنایی به ذهن نمیآید. پس بنابراین علم اجمالی ما یعنی آن
وضعی که فراموش شده، متوقف است بر علم تفصیلی ما یعنی آن ضمیر ناآگاه بعشی اوقات
ضمیر، آگاه میشود با فکر من، میشود تبادر علامت حقیقت. اما از آن طرفش هم تا وضع
نباشد، تبادری توی کار نیست، یعنی واضع باید لفظی را برای معنا وضع کرده باشد من
هم علم به آن وضع پیدا کرده باشم ثم آن علم تفصیلی من علم اجمالی شده باشد یعنی
علم من فراموش شده باشد تا این که من بتوانم بعد آن اجمال را تفصیلش کنم با
فکرم.وقتی فکر بکنم یعنی لفظ را توی خزینۀ ذهن ببرم آن وقت آنچه مجمل است برایم
مفصل شود. اینها دور نیست تا ما بگوئیم علم تفصیلی متوقف بر علم اجمالی، علم
اجمالی متوقف بر علم تفصیلی است.
پس بنابراین
دوری توی کار نیست بعد هم به یک چیزی توجه داشته باشید که ما مبتلا هستیم در کفایه
در حالی که مرحوم آخوند انصافاً فلسفه بلد است ایشان فلسفه خوانده اتس استاد خوبی
هم داشته، مرحوم صاحب منظومه، مرحوم آقای حاجی سبزواری استاد ایشان بوده، بعد، در
نجف هم، ایشان فلسفه خوانده، پیش بزرگان پیش عرفاء فلسفهاش خوب است، اما میدانم
بعضی اوقات در کفایه چه جوری میشود یک چیزهایی پیدا میشو.د که با فلسفه جور نمیآید.
این دورهایی که در کفایه هست صدی نود به بالایش دور نیست شبیه الدور است مثل بعضی
ها که شبیه طلبه هستند، شبیه آخوند هستند، اینها آخوند نیستند، شباهت دارند؛ دورها
معمولا اینجوری است برای این که دور، آن است که دو تا امر وجودی متوقف باشند بر
یکدیگر که برمیگردد به این که لازم میآید شیء علت برای خودش باشد، لازم میآید
تناقض، همین که توی حاشیه ملا عبدالله میگوید: الف متوقف بر ب، بالاخره متوقف بر
الف است.
«امر این
وجودیان بتوقف کل منهما بالآخر » به این دور میگوییم.
و اما اگر در
وجود متوقف نشدند، حالا در هرچه متوقف شدند، دیگر دور نیست، محال نیست، وجودش در
خارج فراوان است، این کفایهای که مرحوم آخوند نوشتهاند خُب، شما میبینید این عبارتها همهاش متوقف بر
یکدیگرند، عبارت پایینش را بیندازید دیگر معنا ندارد، عبارت بالایش را بیندازید،
دیگر معنا ندارد، اصلاً کتاب معمولا این جوری است. حرفهای ما، حرفهای قرآن؛
خُب، قرآن میفرمایند: «فویل للمصلین،
الذین هم عن صلاتهم ساهون» حالا «فویل للمصلین» آن را بگیر«عن صلاتهم ساهون» آن را
بیانداز، خُب، میشود: وای به کسی که نماز
میخواند! اصلاً قاعده در تلکم این جوری است که اگر ما این سوره ماعون را، (ارایت
الذی یکذب بالدین)، جملاتش را هر کدام را بیاندازیم، دیگر سوره مبارکه از کار میآفتد
و همین «فویل للمصلین» دیگر مابقیش را نخوان!خب این دور است، اما این دورها که
طوری نیست که توی حاشیه ملاعبدالله اسمش را گذاشته: «لبنین متلاقیین» دو تا خشت
متوقف بر یکدیگرند در قیامش نه در وجودش، دو تا خشت از نظر وجودئی متوقف بر یکدیگر
نیستند، آن یک آب و گل مخصوص دارد؛ آنهم یک آب و گل مخصوص دارد، اما در قیامش وقتی
که زنجیرش میکنند کل واحد متوقف بر یکدیگر است، این که دور نیست. ما نحن فیه هم
همینطور است. این که علم وضع متوقف بر تبادر، تبادر متوقف بر علم وضع خُب، بله هست، شکی نیست، یعنی من بخواهم علم تفصیلیم
را علم اجمالی کنم باید خیلی اشتغال داشته باشم تا نسیان کنم؛ علم اجمالی من میخواهد
علم تفصیلی بشود باید خیلی فکر کنم. خُب،
معلوم است تبادر متوقف بر علم به وضع است، علم به وضع، متوقف بر تبادر است،
اما وجود علم اجمالی، وجود علم تفصیلی، خُب،
هیچکدام متوقف بر یکدیگر نیست آن علم اجمالی من، از وضع بدست آمد این علم
تفصیلی من از فکر بدست آمد؛ و این آب رنگش یک چیز دیگر است؛ علت و معلولش یک چیز
دیگر است آنهم علت و معلولش یک چیز دیگر است، علت و معلولش یک چیز دیگر است آنهم
علت و معلولش یک چیز دیگر است نه این ربطی به آن دارد نه آن ربطی به این دارد و
صدی نود دورهای کفایه اینجوری است که دورنما را مرحوم آخوند اسمش را گذاشتهاند
دور موضوع حالا غیر مرحوم آخوند گفته بودند، طوری نبود، اما مرحوم آخوند که اهل
بخیه هستند نباید این جور دورها را توی کفایه آورده باشند حالا اولین دوری که در
کفایه آمده اینجاست در باب تبادر، در باب عدم صحت سلب، در باب اطراد و مرحوم آخوند
هم خُب، جواب میدهند، اما اصلاً نباید
آورده باشند تا این که بخواهند جواب بدهند، برای این که ایشان هم جواب میدهند:«متوقف
علیه غیر از متوقف علیه است»
خُب، حالا این راجع به تبادر.
راجع به عدم صحت سلب که اسمش را صحت حمل میگذارند،
مشهور است به عدم صحت سلب که میگویند علامت حقیقت است و بعضی ها ترادف برایش
آوردهاند و گفتهاند صحت حمل، علامت حقیقت است این یعنی چه؟ فرقش با تبادر این
است که در تبادر، مفردات مدنظر است در عدم صحت سلب با صحت حمل، قضایا، هیئات و
مرکبات در نظر است، مثلا میگوید که «زیدٌ انسانٌ» نمیداند این درست است یا نه،
آیا میشود گفت «زیدٌ انسانٌ» آیا «زیدٌ»فرد از برای انسان است، نیست؟ یا مثلاً یک
کسی که خنثی است نمیداند آیا انسان است یا نه، آیا میتواند بگوید: «هذا انسان»؟
نمیداند، آنوقت یک حمل صوری درست میکند، از ذهن سوال میکند. یعنی همین که نمیدانست
آیا میتواند موضوع واقع شود یا نه، همان که نمیدانست آیا میتواند محمول واقع
شود یا نه، یک قضیه، خودسری درست میکند میگوید: «زیدٌ انسانٌ» یا آن خنثی را میگوید
«هذا انسانٌ» و این را از ذهنش سوال میکند یعنی به عبارت دیگر توی ذهنش میبرد
خلجان ذهنی دارد که میشود گفت «زیدٌ انسانٌ» میبرد توی ذهن یک قدری فکر میکند
میبیند که این محمول و موضوع هست؛ این موضوع برای محمول هست، آن وقت بطور جزم میگوید:
«زیدٌ انسانٌ» دیگر نمیتواند بگوید: «هذا لیس بانسان» میتواند بگوید «هذا
انسانٌ» این را میگویند عدم صحت سلب یا صحت حمل علامت حقیقت است، علامت حقیقت است
یعنی چه؟ یعنی یک وقتی از روی شک میگوید: «زیدٌ انسانٌ» این علامت حقیقت است. عین
همین تبادر است، فرقش این است که تبادر، در مفردات است و اما این عدم صحت سلب یا
صحت حمل راجع به قضایا است. همان علم اجمالی و علم تفصیلی که در تبادر گفتیم در
اینجا هم میگوییم یعنی مثلاً میگوید که: «هذا انسان» خلجان ذهنی دارد که آیا میشود
گفت:«هذا انسان» یا نه. همین قضیه را توی ضمیر ناآگاه میبرد، رویش فکر میکند دور
میزند این قضیه با آن معانی که توی ذهن است یک وقت میبیند که این جمله دست درآمد
و نمیشود این حمل را نداشته باشیم چه اصلی پیدا میکند لذا چیزی که مشکوک بود
معلوم میشود با جزم میگوید که هذا انسان یا با جزم میگوید «زیدٌ انسانٌ» این را
صحت سلب میگوییم یا عدم صحت سلب، عدم صحت سلب یا صحت حمل علامت حقیقت است.
به عبارت دیگر
این دومی کار صرف را میکند؛ کار نحو را میکند من بعضی اوقات جملات را میگویم
نمیدانم این جملات ؛ این ترکیبات این هیئات درست است یا نه؟ مراجعه میکنم به علم
نحو، به علم صرف، علم صرف میگوید درست است یا میگوید درست نیست، بالاخره برای من
مجهولم را معلوم میکند. عدم صحت سلب را آن صرف، آن نحو میبینیم یا صحت حمل را آن
صرف یا آن نحو میبینیم آن وقت من جزماً میگویم که: «هذا انسان» یا «هذا لیس
بانسان» معمولا صدی نود جاها، هیئات و ترکیبات را علم صرف برای ما درست میکند
گاهی جاها هم به جای علم صرف به جای علم نحو، ضمیر ناآگاه و ضمیر آگاه من کار میکند
و ضمیر ناآگاه را من ضمیر آگاه میکنم همینطور که به نحو مراجعه میکنم و جمله را
درست میکنم حالا هم به ضمیر ناآگاه مراجعه کردم و جمله را درست کردم لذا یا میگویم
جمله غلط است، عدم صحت سلب میگویم نیست، نمیشود باشد، یا این که صحت حمل میگویم
میشود باشد. اگر نتوانستم حمل بکنم میگویم علامت مجاز است. اگر توانستم حمل بکنم
میگویم علامت حقیقت است. لذا میگوئیم صحت حمل علامت حقیقت است عدم صحت سلب،
علامت حقیقت است.
حالا فقط باقی مانده این اطراد، و دوری هم که در
اینجا آمده باز همان دور در تبادر است جوابش داده شد، دیگر اینها دور مفهومی است
دور واقعی نیست اما یک مقدار فردا در باب اطراد صحبت میکنیم که ببینیم اینها یک
چیزهای واقعی، است راستی، یک حقیقتی است که بزرگان در اصول آورده اند، مفید هم
هست، بله در تبادر میگفتم امروز هم گفتم علم به وضع یا علم به ترکیبات احتیاج
دارد به علم لغت، احتیاج دارد به علم نحو، احتیاج دارد به علم صرف، اینها باید
درست بشود اما در مقابل آن علم نحو و علم صرف و علم لغت، یک چیزهایی هم داریم و لو
شاذّ، اسمش را میگذاریم تبادر، صحت حمل یا عدم صحت سلب یا اسمش را میگذاریم
اطراد که ان شاء الله فردا در موردش صحبت میکنم.
و صلی الله علی محمد و آل محمد
-در اعتباریات نیز ممکن است دو بیاید،به این معنا که ما یک مفهومی
را از نظر وجودی، متوقف کنیم بر یک مفهومی از نظر وجود اعتباری اما اینها از نظر
خیلی از بزرگان من جمله استاد بزرگوار ما حضرت امام رضوان الله تعالی علیه دور
نیست زیرا دوری که برای ما در منطق و فلسفه تعریف کردهاند باید وجود خارجی داشته
باشد، اینها هیچ کدام دور نیست «آقای بروجردی» اصرار داشتند روی این حرف که اینها
فلسفه را داخل اصول کردند برای این که حال بیایدآماس شد و به همین چیزها هم ایشان
مثال میزدند